پشت سرم حرف بود , حدیث شد , می ترسم آیه شود ! سوره اش کنند به جعل این جماعت نا اهل...

سلام تاریک

اینجا کجاست؟دستهای چه کسی گرم است؟

نفسهای چه کسی از روی کینه نیست؟نگاه چه کسی دروغ نمیگوید؟

کاسه ی عشق را باید پیش چه کسی گدایی کرد؟

عمرهای بی زبان را در چه دریایی به دهن کوسه های گرسنه سپردند؟

زبانهای چه کسانی از ..... بازی با .... حرف میزند؟

حرفهایی که باید یک روز در میان پای چوبه دار برد تا لایقی برای شنیدنش پیدا شود.


الان دارم تو سیاهی دوست داشتنی شب افکارمو با شلاق بارون روی صفحه سفید

مرگبار هدایت میکنم....

بند بند تنم بوی تکرار گرفته ، حنجرم زخمی تلخ از طعم شیرین الکل برداشته....

هنوز دستهای کوچیک بچه ای که دنبال باباش مشغول دویدنه تا بتونه دود سیگارو تو

زندان کوچیک دستاش محبوس کنه منو تو اسمون سیاه با بالهای قرمزم غوطه ورمیکنه.

پاهامو به ....هوای صاف زندگی وادار به دویدن میکنم.

دلمو در ارزوی تولدی دوباره متولد میکنم که شاید....

جنازه چشمامو از میان راه شوسه حسادت روی زمین میکشم تا شاید با شوک واقعیت

زنده شود.

خون روی دستهامو به بهانه ی پاک کردن اشک ابرها با اب دریا پاک میکنم.

طناب دار افکارمو کمی شل میکنم و ان را لخت میکنم تا از حس برتری ارضا شود.

اتش درونم را چون ذغالی افروخته نگاه میدارم تا سیگارم تنها نباشد....

گزارش تخلف
بعدی